English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4789 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
In the fullness lf time . U به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
inapposite U بی موقع
inopportunely U بی موقع
siting U موقع
when U در موقع
ill-timed U بی موقع
behind time U بی موقع
at the precise moment U در سر موقع
nailed U به موقع
nails U به موقع
terming U موقع
termed U موقع
term U موقع
periods U موقع
at an unearthy hour U بی موقع
period U موقع
nail U به موقع
unseasonably U بی موقع بی جا
unseasonable U بی موقع بی جا
occasion U موقع
occasioning U موقع
occasions U موقع
occasioned U موقع
premature U بی موقع
seasonably U به موقع
times U فرصت موقع
by this U تا این موقع
the proper time to do a thing U موقع مناسب
nicking U موقع بحرانی
nicked U موقع بحرانی
nails U به موقع پرداختن
nailed U به موقع پرداختن
nail U به موقع پرداختن
nick U موقع بحرانی
till his return U تا موقع برگشتن او
thitherto U تا ان موقع تاقبل از ان
criticalness U اهمیت موقع
nicks U موقع بحرانی
placing U مکان موقع
belated U دیرتر از موقع
belatedly U دیرتر از موقع
on the button <idiom> U درست سر موقع
time U فرصت موقع
on the dot <idiom> U دقیقا سر موقع
juncture U موقع بحرانی
at a later period U در موقع دیگر
situations U محل موقع
place U مکان موقع
timed U فرصت موقع
positioning U موقع یابی
places U مکان موقع
situation U محل موقع
discrete <adj.> U موقع شناس
to be proper for U به موقع بودن
prudent [discreet] <adj.> U موقع شناس
post entry U ثبت پس از موقع
discreet <adj.> U موقع شناس
inopportune U بی موقع نامناسب
seed time U موقع تخمکاری
discretional <adj.> U موقع شناس
meal time U موقع خوراک
room U محل موقع
tactlessly U موقع نشناس
in due course U در موقع خود
noontime U موقع فهر
tactless U موقع نشناس
tactful U موقع شناس
tactfully U موقع شناس
on one occasion U دریک موقع
fieldcorn U موقع جولان
rooms U محل موقع
payment in due cource U پرداخت به موقع
e. to the occasion U درخور موقع
mealtime U موقع صرف غذا
mealtimes U موقع صرف غذا
seedtime U موقع تخم کاری
playtime U موقع شروع نمایش
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? U چه موقع قراراست بخوریم ؟
premature U قبل از موقع نابهنگام
show up U سر موقع حاضر شدن
opportuneness U موقعیت موقع بودن
pro hac vice U برای این موقع
to profit by the accasion U از موقع استفاده کردن
exigence U ضرورت موقع تنگ
to profit by the accasion U موقع را مغتنم شمردن
i was up late last night U دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
early resupply U تجدید اماد به موقع
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. U موقع شناس بودن
here U در این موقع اکنون
d. situation U موقع یا موقعیت باریک
the hour has struck U موقع بحران رسید
put in force U به موقع اجرا گذاشتن
pull a punch U در موقع ضربه دست را کشیدن
prematureness U نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtime U وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes U وقت استراحت موقع خوابیدن
He arrived in the nick of time . U درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . U قطار به موقع رسید ( سروقت )
it is toolate.to go U دیگر موقع رفتن نیست
cut short U پیش از موقع قطع کردن
abrazitic U مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfiring U منفجر شدن قبل از موقع
backfires U منفجر شدن قبل از موقع
backfired U منفجر شدن قبل از موقع
backfire U منفجر شدن قبل از موقع
high time U اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
dimout U خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
timed U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predates U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
tallyho U صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
cod U وصول وجه در موقع تحویل کالا
times U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy U نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
gravitas U موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predating U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
slack water U موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
cash with order U پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
He cut himself while shaving. U موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gesturing U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gestured U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
ballast U کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
gesture U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off? U ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
yoke U پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
fleshing U تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
shuttered fuze U ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? U آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
You should always be careful walking alone at night. U همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
funny bone <idiom> U جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchild U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchildren U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. U آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet U کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
period U گذشت زمان
time period U گذشت زمان
period/stretch/lapse of time U گذشت زمان
time span U گذشت زمان
lapse U گذشت زمان
With passage of time . U با گذشت زمان
lapsing U گذشت زمان
lapses U گذشت زمان
counsels U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key U نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsel U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
clock U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clocks U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
floating fender U زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
to try to stop the march of time U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
compression U نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick U چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap U تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo U کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails U بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity U قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
ageing U ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
age hardening U سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
civil reserve air fleet U گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft U نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
accelerated depreciation U استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
root of title U منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
non uniformal surfacee U سطح نایکنواخت [ذرتی بودن سطح فرش در اثر پرداخت ناموزون اولیه و یا پاخوردگی با گذشت زمان.]
bombing height U ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
synchronous U همگام
concordant U همگام
sync character U کاراکتر همگام
synchronous transmission U مخابره همگام
synchro U همگام ساز
synchronizer U همگام کننده
async U غیر همگام
synchronized U همگام شده
mainline U همگام بااکثریت
mainlined U همگام بااکثریت
mainlines U همگام بااکثریت
mainlining U همگام بااکثریت
running mate U اسب همگام
running mates U اسب همگام
parallel U همگام قرینه
paralleled U همگام قرینه
paralleling U همگام قرینه
synchronous system U سیستم همگام
sync U کاراکتر همگام
synchronous operation U عمل همگام
resonance U حالت همگام
synchronous machine U ماشین همگام
synchronous device U دستگاه همگام
resonances U حالت همگام
synchronous computer U کامپیوتر همگام
parallels U همگام قرینه
synchronous circuit U مدار همگام
parallelling U همگام قرینه
Recent search history Forum search
2New Format
1time is prceious it has great
3service times
3service times
3service times
2Once it's downloaded, please run the Kaspersky Malware Scanner software. This might take a moment and involve a few steps.
2In the Introduction to this book the speed of modern computers was cited as countering the need for some of the early work that was done to make best use of the woefully slow and memory-deficient comp
2what time we must use make up one's mind?
1شما چه زمان به مکتب میرید.
1شما چه زمان به مکتب میرید.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com